زمانی که اهمیت شغل بیش از حقوقش می گردد
به گزارش دوست داشتنی ها، اگر از شخصی بپرسید که برای چه کار می نماید، اغلب خواهد گفت که به پول احتیاج دارد. اما اگر بپرسید که چرا در شغل کنونی خود کار می نماید، به احتمال زیادی پاسخی درباره معنا و اهمیت کار خود خواهد گفت.
معلمی 28 ساله با حقوق 37 هزار دلار در سال گفت: آنچه بیشتر از هر چیز به من انگیزه می دهد، بچه ها هستند.
نیروی تاسیسات 32ساله یک شرکت با 90 هزار دلار در سال پاسخ داد: من کاری انجام می دهم که عده اندکی از عهده آن برمی آیند و برای همه نفع دارد. یک مکانیک 47 ساله با 100 هزار دلار عایدی سالانه نیز بیان نمود: من پیدا کردن مسائل و تعمیر هواپیما برای از سرگیری چرخه مالی را دوست دارم.
پاسخ یک بومی آلاسکا که به مدیریت مسائل مالی قبیله خود در استفاده از سرزمین های غنی از نفت یاری می نماید، این بود: انگیزه ام تماشا موفقیت افراد به علت کوشش های من است. من به بهبود زندگی آن ها یاری می کنم. به آن ها امید می دهم. آیا چنین شخصی را می توان برای پذیرفتن شغلی با عایدی بیشتر ترغیب کرد؟ بله، اما شغل تازه هم باید به همان میزان ارزشمند باشد.
انگیزه های معنامحور در پاسخ های بسیاری از مشارکت نمایندگان در پژوهش های منجر به این کتاب به چشم می خورد. هر کس علتی برای کار و شغل کنونی خود دارد: یاری به دیگران، کار کردن با دانشجویان، ماموریت سازمان، اطلاع از اینکه تصمیمات من به طور مستقیم به وضع مالی دیگران یاری می نماید، امن نگه داشتن جامعه و انجام کاری که اهمیت دارد. یک زن جوان شاغل در شرکتی زیست فناوری نیز درمان سرطان را علت اشتغال خود می داند.
بیشتر افراد احتیاجمند معنایی در کار خود هستند. این احتیاج چنان اهمیت دارد که گاهی موضوعی از نگاه دیگران کم اهمیت تبدیل به محوری ترین علت ادامه فعالیت های فرد می گردد. هویت آن ها با حرفه شغلی و اغلب با شغل کنونی شان آمیخته می گردد.
در برهه هایی از تاریخ، کار و شغل به طور کلی هم اجتناب ناپذیر و هم ناخوشایند پنداشته می شد. به عنوان مثال، براساس پژوهش های تعدادی از دانشمندان آکادمیک در یونان باستان، کار به عنوان نفرینی تلقی می شد که بشر را از پرداختن به مسائل والاتر فکر و روح بازمی داشت. پرداخت حقوق و دستمزد به این علت جبران خدمات نامیده می گردد که در پی جبران زحمات و دردسر هایی است که شاغل ترجیح می داد دچارشان نگردد. شاید هم ترجیح می داد که جای دیگری باشد و به همین علت احتیاج به جبران است.
اگدن نش، شاعر آمریکایی گفته است: اگر نمی خواهید کار کنید، باید کار کنید تا پول به دست آورید و لازم نباشد کار کنید. رابرت فراست، شاعر دیگر نوشته است: مغز ارگان شگفت انگیزی است. از لحظه بیدار شدنتان در صبح کار می نماید و هیچ گاه متوقف نمی گردد تا آنکه به محل کار برسید. زمانی که با کارکنان مانند پیچ و مهره ای در ماشین شرکت رفتار گردد، دیدگاه های نش و فراست درست خواهند بود.
نقش معنای شغل برای افراد، بیش از همه دیدگاه جان استوارت میل مبنی بر حریص و تنبل بودن انسان را نقض می نماید. واقعیت آن است که برای بسیاری از افراد، پاداش های روانی بر پاداش های مادی ارجح است. در اینجا است که شرکت یک آگهی اشتغال با حقوق و مزایای رقابتی منتشر می نماید تا افراد حسابگر را جذب کند، اما دچار افرادی مقابله گر می گردد (که به شیوه خودشان با شما رفتار می نمایند) و در پی ماموریتی برای ایجاد تفاوت در دنیا و جامعه می گردند.
سه چهارم از آمریکایی ها به ماموریت سازمان هایشان اهمیت می دهند. این نسبت فراتر از انتظار است. در بین آن ها افراد فراوانی به چشم می خورد که در پی شرکت هایی مطابق با منافع خود می گردند و در عین حال احتیاج درونی آن ها برای حضور در ماموریتی فراتر از خودشان ارضا گردد. در هند، اهمیت ماموریت سازمانی برای شاغلان و جویندگان شغل به 87 درصد می رسد. بیشتر مردم در منطقه ها مختلف دنیا اعتقاد دارند که شغل آن ها مهم است و مشاهده می نمایند که چگونه شغل شان به اهداف کلان تر شرکت ارتباط می یابد. درصد افرادی از کشور های مختلف که با این گفته ها مخالف هستند، فقط تک رقمی است. از بین 12 قانون اصلی معرفی شده در این کتاب، این قانون (از بین نبردن معنای کار برای کارکنان) بیش از همه مورد تایید مخاطبان است.
یک نفر ممکن است با مدیری بی توجه روبرو باشد. ممکن است حقوقش محدود باشد. ساعات کاری می تواند طولانی باشد. شاید شرکت در شرف تعطیلی یا فروش دفتر کار خود باشد. حتی در چنین شرایطی نیز بیشتر کارکنان معنایی در شغل خود پیدا می نمایند. این موضوع، نشان می دهد که دلایل افراد برای کار کردن بسیار عمیق تر از حد تصور است.
جمله ماموریت شرکت برای من مهم است دوبرابر جمله حقوق منصفانه ای می گیرم در پیش بینی انگیزه و رفتار های آینده کارکنان موثر است. کارکنانی که جمله نخست را به زبان می آورند، به طور معمول احساس الزام بیشتری برای سخت کوشی دارند، به خاطر مشتریان کوشش بیشتری می نمایند و هرطور شده در پی انجام کار خود هستند. حتی افرادی که به علت پست و مقام خود یا افتخار کردن به شرکت شان برانگیخته هستند، چنین عملکرد مثبتی از خود نشان نمی دهند.
بعضی از افرادی که این توضیحات را بهتر از بقیه درک می نمایند، کسانی هستند که انفصال خدمت را تجربه نموده اند. آن ها به شما خواهند گفت که ضربه وارد شده به آن ها فقط از دست دادن عایدی یا امنیت شغلی نیست. بزرگ ترین ضربه به آن ها صبح روز بعد است که از خواب بیدار شده و به ناگاه متوجه می شوند: فقط شغل خود را از دست نداده ام؛ هدف خود را هم از دست داده ام.
البته معنا یافتن شغل مانند شمشیری دولبه است. از یک سو، شرکت ها می توانند شغل هایی معنادار با یک ماموریت اجتماعی تعریف نمایند که انگیزه و رضایتی درونی برای کارکنانشان به ارمغان بیاورد. چنین رویکردی علاوه بر منافع شرکت و کارکنان به نفع مشتریان و سایر ذی نفعان نیز هست و وجهه اجتماعی شرکت را تقویت می نماید. از طرف دیگر، افزایش حس وابستگی کارکنان به شغل هایشان و تعریف هویت خود به وسیله آن، رویه های متداول تعدیل نیروی کار را پرهزینه تر می نماید. گاهی ممکن است اخراج یک فرد به معنای گرفتن علت زندگی از او باشد.
منبع: دنیای اقتصاد
برگرفته ازکتاب: مهره ها
نویسنده: Rodd Wagner
مترجم: مهدی نیکوئی
منبع: فرارو